مهتاب شب های بی ماه

ساخت وبلاگ
انگار وقتی غم نیست نباید نوشتگاهی به زمستان فکر میکنم به زمستان تنگ و تاریکمن بودم و خانه ای که انگار یک اتاق بودمن بودم و فشارمن بودم و گریهحالا بهار آمدهآدمیزاد چه فراموشکار استحالا، غم از یاد برده، غره به شادمانی غریب این روزها، غره به نشاطنه می خواند و نه می نویسدچه فراموشکار است ....... نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۲/۰۳/۳۰ساعت توسط مهتاب صورتی| مهتاب شب های بی ماه...
ما را در سایت مهتاب شب های بی ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mahtabeshabhayebimahf بازدید : 64 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:59

35 سالگی سن عجیبی استعطش داری برای تجربه همه آنچه تجربه نکردی و امان اماناز همه دردهایی که آغاز می شوندامان از خستگی بی امانامان از انرژی کم و کارهای بسیار35 سالگی سن نوشتن استسن خواندنسن کشف دوبارهسن داشتن اویی که نیست و امیدم به اوستروزگار چرخ می خورد و چرخ می خورد و آخر کارچشم باز می کنی و 35 ساله شدیاین روزهای پر از آرامش را دوست دارم هرچند دست او به قدر تمام خواسته هایم، دور است .... نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۲/۰۴/۰۴ساعت توسط مهتاب صورتی| مهتاب شب های بی ماه...
ما را در سایت مهتاب شب های بی ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mahtabeshabhayebimahf بازدید : 52 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:59

هر چیزی زمانی دارد و من چقدر دیر فهمیدمزندگی من هم مانند شکوفه گیلاس استهمیشه که شکوفه نمیماند ومیوه خشک زرد رنگ آن هم خوشمزه است ....باور کن زندگی نیروی عجیبی استنوشتن روز به روز سخت تر میشود مگر نه اینکه عاشق تر میشوم؟چند روز پیش خواندم ر. اعتمادی هم رفتاین "هم رفت" معنای غریبی دارد.... من تازه می فهمم35 سالگی سن عجیبی استسن زیادی استو سن کمی استعجیب است همه عجیب ها را تجربه کردماما هزاران راه نرفته مانده است ...عجیب است این سنعجیب است نوشته شده در سه شنبه ۱۴۰۲/۰۴/۲۷ساعت توسط مهتاب صورتی| مهتاب شب های بی ماه...
ما را در سایت مهتاب شب های بی ماه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mahtabeshabhayebimahf بازدید : 62 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:59